نوشته شده توسط : مریم

سلام من مریم هستم یه دختر ۱۸ ساله. امسال تو کنکور شرکت کردم با رتبه هزار و خورده ای قبول شدم خودمو گذاشته بودم واسه دانشگاه تهران اینم بگم قبل از کنکور به همه گقته بودم دوس دارم دانشگاه تهران قبول شم کلی هم کلاس گذاشته بودم که دانشگاه تهران عل و بله

 خلاصه کلی واسه خودمون برو بیایی داشتیم دانش اموز بدی  هم نبودم همه انتظار داشتن ازم  منم کلی پول کتاب و این چیزا دادم از جیب بابا ولی باور میکنید نصفشو هم نخوردم یعنی نخوندم بعد نتیجه هم که اومد بر خوشخیالیمون اضافه شد و همه هم که مارو شیر کردن که مردم با فلان رتبه قبول شدن چه برسه به تو 

 افتاده بودیم تو چاه خوشخیالیو هر شب در خواب مقداری پنبه  دانه میدیدیم و انقدر دلمان را صابون زدیم که کم مانده بود بریم  تهران و خونه بگیریم
 تا اینکه نتیجه اومدو چشتون روز بد نبینه ابندا مقداری سرخ و زرد شدیم سپس سرمان گیج رفت بعد هم تعدادی روز گریه و ناله سر دادیم و بعد به خود امدیم و دیدیم همدان هم بد نیستا و بعد به حالت شنگ و خوش قبلی بازگشتیم
داستان وبلاگ ما هم از این جا شروع میشه یعنی روزی که فهمیدم دانشجو شدم بااخلاقی که از خودم سراغ دارم گمونم خیلیم خنده دار بشه این خاطرات پس با من باشین



:: موضوعات مرتبط: خاطرات , خاطرات مهم , ,
:: برچسب‌ها: باستان شناسی , دانشگاه بوعلی , نتیجه دانشگاه ,
:: بازدید از این مطلب : 727
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 25 شهريور 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد